رهایی از قفس

رهایی از قفس

دستت را به من بده از اتش بگذریم انان که سوختند همه تنها بودند
رهایی از قفس

رهایی از قفس

دستت را به من بده از اتش بگذریم انان که سوختند همه تنها بودند

حرف حساب

وقتی خدا از پشت دستانش را روی چشم هایم گذاشت

از پشت دستانش انقدر محو دیدن دنیا شدم

که فراموش کردم

منتظر است نامش را صدا کنم ..........

کلیپ

کلیپی بامزه و خنده دار از شیطونی یه بزغاله کوچولو

میتونید از لینک زیر دانلود کنید

نظر یادتون نره

http://s2.picofile.com/file/7900110749/Buttermilk_plays_with_her_friends_.mp4.html                         

مدال مجید سمیعی

نظرتون راجع به این عکس چیست

افتخار تمام ایرانیان

پرفسور مجید سمیعی

نامه هایی از زمین 3

خداجان سلام

امروز حقیقتا به سختی گذشت.....

خدایا تو میدانی ان جا که من بین مرزی از عشق و شک و بی صبری و توکل برتو .........

توکل را بر گزیدم ......

خدایا یاری ام ده ..........

ایا انچه همه از تو می گویند افسانه است.....

دروغ است و عوام فریبی.........

اگر حقیقت است که ایمان من نیز همین را میگوید ......

پس خدایا.............

ایا تو معیاری برای پاسخ به صدای بندگان ضعیف و گنه کار خود داری............

ایا جز این است که دلهای شکسته را خوب می خری و درمان میکنی.............

عزیزم...........

حبیبم............

طبیبم.............

دل شکسته ام جز در بازار تو خریدار ندارد .........

درمان کن دلم را که قلبم حقیقتا شکست..........

مرهم بگذار ای رب العشق که من از دل شکستگی سرافرازم .............

اگر مرهم را تو بگذاری...........

خدایا پاسخ نامه هایم رابده اگر مرا افریدی......

گرچه غریب نیستم از کم توجهی و ...........

اما تو خدایی و حسابت جداست ..............

چه کنم .....

این روزها نیز بگذرد ........

خاطره ها می ماند در یاد ........

شب خوش رفیق

نامه هایی از زمین 2

خدا جان سلام

امروز نامه ام بوی غربت میدهد.......بوی دلتنگی......بوی گم شدن..........بوی ابرو .........

و شاید بوی رسوایی......

خدایا در ذهن پریشان واشفته ی خود گم شده ام

خودم یعنی میلاد را گم کرده ام و به سختی در خود دانی به دنبال خود عالی میگردم.............

فی الحال ضمیرم همچون کودکی است که در دنیای پرازدحام چون بازار شب عید با جیب های خالی از اسکناس و از فقر ثواب پر به ویترین فروشگاه اسباب بازی عاشقانه نگاه میکنم...........

وهرکدام را که بخواهم میخرم.........

البته درخیال..........

و غافل از انکه کاروان خرید عید میرود و من مانده ام در ذهن شلوغ و بی کران خویش از ارزوها.........

چه بر سر من خواهد امد........

من که همیشه سعی خود را برای بیدار شدن انجام دادم......

ایادر غفلت می میرم و هم بستر خاک میشوم ....

یا......

بیدار میشوم و خدارا در اغوش میگیرم...............

کاش رفیقی داشتم که تمام

ارزوها

رویاها

و شخصیت های خیالی من را برایم یکجا داشت .........

و مرا سیراب میکرد از تماشای خودم و تشنه تر به دیدنش........

وهمیشه مرا دوست میداشت........

اصلا کاش یک قلم کوچک در دلم تمام دل گفته هایم را برایم یکجادل نوشته میکرد........

وصدایی که بتوان ان را خواند .....ان را گفت........گفت و نا گفته نمرد ..........

چون من دیگر تاب نوشتن ندارم

زبان گفتن ندارم

خدای من نگو چرا

چون دیگر خسته ام

 چون دیگر پیرم

پیر از انتظار جوانی و فریاد

دیگر نمینویسم

عزیزم .... مابقی را هر طور دوست داری بنویس

هرطور میخواهی معنی کن و هرطور خوب تر است پایان بخش ................

شب خوش رفیق